عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود


نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند


آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

حاصل ما از جهان نیست بجز درد و غم


هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا


پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

نام جنون را به خود داد بهائی قرار


نیست بجز راه عشق، زیر سپهر کبود